سایه

متن مرتبط با «داستان عاشقانه» در سایت سایه نوشته شده است

داستان عاشقانه

  •  نگاهم كرد،پنداشتم دوستم دارد،نگاهم كرد،درنگاهش هزاران عشق خواندم،نگاهم كرد،دل به او بستم،بازنگاهم كرد و ...تازه فهميدم يارو خله فقط بر و بر نگاه ميكنه,داستان عاشقانه,طنز,سایه,تهرانی,سایه تهرانی ...ادامه مطلب

  • داستان جالب از پائولوکوئیلو

  •  سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت. وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست. روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست ! پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد … چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیلهای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!! آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد. پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی ام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!! وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید،اگر من به زندان نمی افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند، بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود !!! ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد. پائولوکوئیلو,داستان جالب از پائولوکوئیلو,پائولوکوئیلو,پائولو کوئیلو,داستان,سایه,تهرانی,سایه تهرانی ...ادامه مطلب

  • پسر بازیگوش – داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی

  •  Peter was eight and a half years old, and he went to a school near his house. He always went there and came home on foot, and he usually got back on time, but last Friday he came home from school late. His mother was in the kitchen, and she saw him and said to him, “Why are you late today, Peter “My teacher was angry and sent me to the headmaster after our lessons,” Peter answered ?”"To the headmaster?” his mother said. “Why did she send you to him “Because she asked a question in the class; Peter said, “and none of the children gave her the answer except me.” His mother was angry. “But why did the teacher send you to the headmaster then? Why didn”t she send all the other stupid children?” she asked Peter             .”Because her question was, “Who put glue on my chair?” Peter said برای دیدن ترجمه متن به ادامه مطلب مراجعه نمائید...!!  ,داستان جالب,داستان انگلیسی,داستان انگلیسی با ترجمه فارسی,انگلیسی,english,پسرک بازیگوش,داستان پسرک بازیگوش,سایه,تهرانی,سایه تهرانی ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه پروانه

  •  یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.  شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده درپیله نگاه کرد. سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد..........  , ...ادامه مطلب

  • عاشقانه....

  • نه از خاکم نه از بادم نه در بندم نه آزادم نه آن لیلی ترین مجنون نه شیرینم نه فرهادم نه از آتش نه از سنگم نه از رومم نه از زنگم فقط مثل تو غمگینم فقط مثل تو دلتنگم,شعر,عاشقانه,ادبی,لیلی,مجنون,شیرین,فرهاد,سایه,تهرانی,سایه تهرانی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها